سلام ببين هستي خانوم. من خيلي از مشکلاتي ديگه اي رو که بعدا برام ايجاد کردند رو براتون ننوشتم. ميدونيد حقيقتش اينه که من بعد از اينکه بختم توسط خانم محمدي باز شد و بالاخره بعد از 40 روز ازدواج کردم. اون فاميل لعنتي مون نمي دونم پيش مرتاض رفت پيش جن گير رفت چيکار کرد من بلافاصله تا عقد کردم 3 روز بعدش که همسرم رو بردم توي مهموني(عقده ايم کرده بود لعنتي) که فاميلمون ببينه، 3 روز بعدش توي غروب خورشيد يه چيزي مثل مشعل روشن يا گلوله آتش رفت توي دلم 2ماه و نيم افتادم توي سي سي يو همه دکترها ميگفتند توي سابقه پزشکيمون اولين باره چنين چيزي ميبينيم به خدا الان که ميگم تنم داره ميلرزه و اشکهام جاري شد اونقدر وحشتناک بود که نگو خلاصه بعد از حدود 2ماه و نيم، يک درويشي پيدا شد نميدونم چه جوري خدا لطف کرد کاري کرد که انگار برق سه فاز قوي به من وصل کردي شديدا" لرزيدم و خوابم برد بيدار که شدم گفتم من توي بيمارستان چيکار ميکنم انگار دقيقا" 2ماه و نيمه خواب بودم در و ديوار بيمارستان رو نگاه ميکردم حاج و واج. خلاصه خوب شدم اما تمام نشد. فاميلمون نگذاشت تا 5 سال بچه دار شم همه دکترها گفتند نه تو و نه همسرت هيچ مشکلي نداريد خلاصه اونقدر رفتم پيش حاجي نباتي و چند تاي ديگه و هزار نذر و نياز تا بچه دار شديم. اما تمام نشد. با غروب خورشيد در منزلم همسرم يه حالتي ميشد که انگار جنها رو ميديد و دست به خودکشي ميزد فرياد ميزد و اشک ريزان به خيابان فرار ميکرد بعدش که جنها ولش ميکردند خوابش ميبرد و باورش نميشد که اون اعمال رو انجام داده تا يه بار ازش فيلم گرفتم و بهش نشون دادم. حدود 200 بار دست به خودکشي زد تا يه کسي پيدا شد تونست طلسم خودکشي رو باطل کنه. بعدش باز يه قضيه اي ديگه برامون رقم زد. الان يه کاري کرده که همسرم فرزندش رو دوست نداره به من ميگه به خدا دست خودم نيست ولي نميدونم چرا از اين بدم مياد. بندازش توي کوچه (منظورش بچه 2ساله است) منم اشک ريزان التماسش ميکنم ميگه دست خودم نيست و باز فرياد ميزنه و قهر ميکنه. خلاصه زندگيمون رنج و عذابه برام جالبه که خدا چرا اون حروم زاده رو زجر نميده و کاريش نداره